لوگو در حالت موبایل کتابوو لوگو در حالت موبایل کتابوو
مبلغ قابل پرداخت
25,000 تومان
مشاهده سبد خرید

خلاصه داستان مرگ ایوان ایلیچ

خلاصه داستان مرگ ایوان ایلیچ

صدرا ابادکار

1403/12/27
Image related to  on Ketaboo blog

داستان با یه صحنه عجیب شروع می‌شه. چند تا قاضی دور هم نشستن، دارن حال می‌دن، قهوه می‌خورن، که یه‌هو خبر می‌رسه رفیق‌شون ایوان ایلیچ مرده. حالا به‌جای ناراحت شدن، همه دارن تو دلشون حساب کتاب می‌کنن که کی جای اون می‌شینه، یا اصلاً مراسمش کیه و چی بپو

معرفی کوتاه داستان

خب داداش یا آبجی، این کتاب یه داستان غم‌انگیز و در عین حال عمیق از یه مردیه به اسم ایوان ایلیچ. این بابا یه قاضی خوش‌تیپ و اتو کشیده‌س که یه زندگی عادی و بی‌دردسر داره. ولی خب یهو دنیا زیر و رو می‌شه براش، یه مرض ناجور می‌گیره، و کم‌کم به مرگ نزدیک می‌شه. حالا کل داستان درباره همین مواجهه‌ش با مرگه، و اینکه چطور کم‌کم  همه چیز براش رنگ عوض می‌کنه. برای ادامه خلاصه کتاب مرگ ایوان ایلیچ همراه باشید

خرید کتاب مرگ ایوان ایلیچ

 


اول قصه: خبر مرگ ایوان ایلیچ

داستان با یه صحنه عجیب شروع می‌شه. چند تا قاضی دور هم نشستن، دارن حال می‌دن، قهوه می‌خورن، که یه‌هو خبر می‌رسه رفیق‌شون ایوان ایلیچ مرده. حالا به‌جای ناراحت شدن، همه دارن تو دلشون حساب کتاب می‌کنن که کی جای اون می‌شینه، یا اصلاً مراسمش کیه و چی بپوشن.

ته ته ناراحتی‌شون اینه که باید یه عزا کوچیک بگیرن و بعدش دوباره برن پی زندگی خودشون. یعنی داستان از همون اول نشون می‌ده که آدم‌ها چقدر راحت از کنار مرگ بقیه رد می‌شن، تا وقتی که نوبت به خودشون نرسیده.

 

بررسی کتاب مرگ ایوان ایلیچ


زندگی ایوان ایلیچ، یه زندگی معمولی و خشک

ایوان ایلیچ از بچگی آدمی بوده که همیشه دوست داشته مطابق قانون باشه، همه چی براش منظم باشه، نه زیاد با کسی درگیر می‌شده نه دل‌بسته. یعنی نه عاشق کسی بوده، نه دشمن کسی، یه آدم سرد و خشک.

ازدواج می‌کنه، ولی اونم بیشتر برای اینکه باید ازدواج کنه، نه از سر عشق. زنش رو زیاد دوست نداره، فقط به خاطر آبروداری تحملش می‌کنه. بچه‌دار می‌شه، اما بازم توی خونه حوصله کسی رو نداره، بیشتر دنبال کاره و مقام گرفتن.

 

 


یه اتفاق کوچیک و شروع دردسر

یه روز، ایوان ایلیچ تو خونه جدیدش مشغول دکور چیدن و نظم دادن بوده که از نردبون می‌افته، یه درد کوچولو تو پهلوش حس می‌کنه، ولی جدیش نمی‌گیره. می‌گه بابا یه کم کوفتگیه، خودش خوب می‌شه.

ولی زهی خیال باطل! این درد رفیقش نمی‌شه، روز به روز بدتر می‌شه، هی دکتر می‌ره، هی دوا می‌گیره، ولی نه که خوب نمی‌شه، بدترم می‌شه. تا اینکه یواش‌یواش می‌فهمه اوضاع خرابه، یعنی مرگ داره یواشکی نزدیک می‌شه.

 


ترس از مرگ و بی‌اعتنایی بقیه

اینجا یه جاست که آدم دلش می‌گیره. ایوان ایلیچ داره زجر می‌کشه، ولی بقیه نه که براش ناراحت باشن، نه! زنش هی غر می‌زنه، بچه‌ها اصلاً محل نمی‌دن، دوستاش سر می‌زنن که رفع تکلیف کنن. یعنی مرد بدبخت تو تنهایی داره با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنه.

فقط یه نفره که به دل ایوان نزدیک می‌شه، اونم خدمتکار خونه‌شه، یه پسر ساده‌دل و صاف به اسم گرگوری. این پسره واقعاً دلش می‌سوزه برا ایوان، کمکش می‌کنه، براش دعا می‌خونه، یه حال خوب بهش می‌ده. ایوان هم با همین پسر یه ذره احساس راحتی می‌کنه.

 

 


عذاب وجدان و شک به زندگی

حالا ایوان ایلیچ که قبلاً فکر می‌کرد زندگی‌اش خیلی حساب‌شده و درست بوده، شروع می‌کنه به شک کردن. با خودش می‌گه نکنه اشتباه کردم؟ نکنه اون زندگی خشک و بی‌احساس و دنبال مقام دویدن، اصلاً زندگی نبوده؟!

به این نتیجه می‌رسه که یه زندگی بی‌روح و بی‌عشق داشته، همه‌ش دنبال ظاهر بوده. حالا که مرگ نزدیکه، تازه می‌فهمه که هیچ چیزی تو دلش نیست، نه خاطره خوشی، نه عشقی، نه آرامشی. یه جور پوچی و بیهودگی می‌ریزه تو دلش.

 

 


لحظات آخر و یه جور بیداری

روزای آخر، دیگه درد و ترس امان ایوان رو می‌بره. ولی یهو یه چیزی تو دلش بیدار می‌شه. با خودش می‌گه حالا که قراره بمیرم، لااقل یه کار درست بکنم. سعی می‌کنه دل بقیه رو نشکنه، زنش رو می‌بخشه، بچه‌شو بغل می‌کنه.

وای که چه صحنه‌ایه، خیلی دلت می‌گیره. یه لحظه احساس می‌کنه همه چیزو فهمیده، یه نوری ته دلش روشن می‌شه، انگار مرگ دیگه ترسناک نیست، یه چیزی مثل رهایی می‌آد تو وجودش. و تو همون حالت، با لبخند، می‌میره.

 

 

چکیده مرگ ایوان ایلیچ

 

 

 


پیام داستان: زندگی واقعی یعنی چی؟

تولستوی با این داستان یه سوال گنده از ما می‌پرسه:
آیا واقعاً داریم زندگی می‌کنیم یا فقط داریم عمر تلف می‌کنیم؟
ایوان ایلیچ نشون می‌ده که یه زندگی که فقط ظاهرش قشنگه و توش خبری از عشق و احساس و معنویت نیست، تهش فقط پشیمونی می‌آره.

 


کلام آخر، خیلی خودمونی

ببین رفیق، این کتاب شاید یه داستان ساده از مرگ یه آدم باشه، ولی دل آدمو می‌لرزونه. می‌فهمی که زندگی همینه، کوتاهه، بی‌رحمه، و اگه نفهمی چطور باید زندگی کرد، دیر می‌فهمی. خیلی دیر.

ایوان ایلیچ تو آخرین لحظه فهمید، ولی ما که هنوز نفس می‌کشیم، شاید بتونیم زودتر بفهمیم. شاید بتونیم کاری کنیم که تهش حس کنیم واقعاً زندگی کردیم، نه فقط زنده بودیم.

 

جملات و متن معروف ناب از مرگ ایوان ایلیچ:

  1. «مرگ آمده بود؛ نه ترسناک، نه وحشت‌انگیز، بلکه ساده و آرام.»

  2. «زندگی‌ام همه‌اش اشتباه بود... اما چرا؟ چرا؟!»

  3. «فهمید که آنچه برایش مهم بوده، حالا هیچ ارزشی ندارد.»

  4. «مرگ دیگر نبود؛ نوری بود که در دلش شعله کشید.»

  5. «همه می‌میرند، اما هیچ‌کس باور نمی‌کند نوبت به خودش هم می‌رسد.»

  6. «چرا باید این همه رنج بکشم، برای چی؟ برای کی؟!»

  7. «زندگی خوب چیزی است... وقتی بدانی چطور باید زندگی‌اش کنی.»

  8. «نمی‌خواهم بمیرم!… ولی مرگ، به حرف کسی گوش نمی‌دهد.»

  9. «حقیقت مرگ، وقتی نزدیک می‌شود، تمام نقاب‌ها را می‌کَند.»

  10. «لبخندی زد، گویی چیزی فهمیده… و مرد.»

 

 

جملات و گزیده ای های معروف و ناب

Written by:

Published on:

سوالات متداول

عنوان اول

  • ؟بهترین ترجمه کتاب مرگ ایوان ایلیچ کدام است
    بهترین ترجمه کتاب مرگ ایوان ایلیچ مال اقای صالح حسینی است
  • بهترین ناشر کتاب مرگ ایوان ایلیچ کدام است ؟
    بهترین ناشر کتاب مرگ ایوان ایلیچ نشر چشمه است
  • ژانر کتاب مرگ ایوان ایلیچ چیست ؟
    مرگ یک قاضی محبوب و داستان ان
  • کتاب مرگ ایوان ایلیچ چند صفحه است ؟
    104 صفحه